متولد ۲۶ آبان
«متولد ۲۶ آبان»
راننده توی آینه به چشمهای مرد جوان نگاه کرد!با خودش گفت چه مدیر جوانی!پیداست وقت آزاد نداشته که توی این سن و سال به ثمر نشسته.
بوی عطرمدیر جوان با دود ترافیک قاطی شده بود.
راننده شیشه های ماشین را بالا داد.مدیر جوان به همراهش گفت :
_ترافیک سنگینه ،بنظر میاد اگر پیاده برم زودتر می رسم به نماز و زیارت.با هم در تماس باشیم برای برگشتن ،باید حدود ساعت ۸ فرودگاه باشم.
_بفرمایید جناب دکتر .می رسم خدمتتون.
_یا علی
مرد از ترافیک و دود فرار کرد وتوی چشم بر هم زدنی خودش را روبروی در ورودی حرم دید!از باب الرضا آمد داخل ، چشمش که به کاشیکاری ها افتاد ،بناگوشش گرم شد،چشم هایش رو به تر شدن رفت ،
برای پایانِ خوبِ یک ماموریت کاری، زیارت بهترین گزینه بود. توی صحن نفس عمیقی کشید ،حس می کرد روحش سال ها متعلقِ به این رواق ها بوده،مثل کبوترهایی که می آمدند پر وبالشان را می کشیدند توی مقرنس ها.
حس می کرد در اعماق وجودش با این فضا وشهیدی که توی ضریح نشسته قرابت دارد.قرابتی عمیق تر از سیادتشان!
داشت چهل ساله می شد.
چهل سالگی سن عجیبیست! بیست و دو روز دیگر !
آدم هرچه قرار باشد بشود تا قبل از چهل سالگی اش می شود!
وارد حیاط حرم شد.
چشمش به گنبد و گلدسته ها افتاد.
به رسم ادب دست روی سینه اش گذاشت و خم شد،برای دقایقی چشمِ دل به جلوه های ندیدنی حرم دوخت !
چشمش که به ایوان افتاد بی تاب شد ،
کفش هایش را سپرد به کفشداری وتوی آینه کاری های ایوان منیت هایش را دید که شکسته اند! دل به قاب اذن دخول سپرد و با چشم هایش حرف های دلش را تکرار کرد:
یا سَیِّدی یَا بنَ رَسُولِ اللهِ
اَنَا العارِفُ بِحَقِّکَ
اَتَیتُکَ مُستَجیراً بِذِمَّتِکَ
قاصِداً اِلی حَرَمِکَ
مُتَوَسِّلاً اِلَی اللهِ تَعالی بِکَ
ءَاَدخُلُ یا الله…..
ناگهان صدایی ناهمگون با آرامش حرم، فضا را به هم ریخت!
صدای تیراندازی با جیغ زن ها یکی شد.
واژه های اذن دخول توی گلویش شکست ،آدم های مضطرب هجوم آوردند توی حرم ،زن و بچه و پیرمرد و جوان…..
خیلی اتفاقی عده ای باهم رسیده بودند به درِ مسجد بالاسر !
قلبهای آدم هایی که پشت اسپلیت پناه گرفته بودند داشت از توی سینه هایشان می زد بیرون!
انگار پشت در مسجد بالاسر شاهچراغ، ایستگاه آخر بود.ایستگاه آخر دنیا.
همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد!!!رد خون از زیر اسپلیت راه افتاده بود …..
دیگر نگران پرواز ساعت ۸ نبود!
هرچه قرار بود بشود تا قبل از چهل سالگی اش شده بود!
شهید شده بود…
راننده توی پارکینگ منتظرشان بود ،بوی عطرش هنوز توی ماشین بود…..
🖋️طیبه فرید /آبان ۱۴۰۱
تقدیم به روح پاک شهید دکتر سید فرید الدین معصومی
دلنوشته های طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid