مداد خونی
«مداد خونی»
عصر کوتاه پاییز، وقتی که رد کمرنگ نور از پشت شیشه افتاده بود روی فرش، کلاس های درس حوزه مجتهدی تهرانی تمام شده بود ،طلبه ی جوان کتابها و عبایش را گذاشته بود توی کوله پشتی اش تا بچه های یگان امام رضا را همراهی کند!می گفتند:
«مداد علما افضل است از دماء شهدا »
امّااو با خودش می گفت یکشب هزارشب نمی شود،مرد با جهاد کامل می شود!!حسرت مبارزه در سوریه که به دلم ماند،اینروزها را دریابم!
تا اینروزها را دریابد شب شده بود!
شب بلند پاییز….
با همان کوله پشتی که آینده اش را گذاشته بود داخلش،نا انسان ها دوره اش کرده بودند.
شب های سرد پاییز بلندند.
دردهایش بلندتر …
غصه هایش خیلی بلندتر…..
او را می زدند!دستش را حائل کرد روی سرش!روی موهایی که پر از خون بود ،یکنفر منتظر بود تا یکی دو سال دیگر عمامه اش را روی سرش ببیند!قربان صدقه اش برود و بگوید:
آرمان ،مامان چقدر بهت میاد حاج آقا شدی!!!
شب های پاییز بلند است!دردهایش هم
اشیاء سختش هم
بخت آرمان هم….
وقتی پیدایش کردند هم مداد علما را داشت هم مرد کامل شده بود .رسیده بود به آخر راه!
راست می گویند یک شب هزار شب نمی شود!خصوصا یک شب بلند پاییز ،توی پارکینگ ناکجا آباد توی شهرک اکباتان!
تا عصر یک طلبه ی معمولی بود اما وقتی گوشه ی خیابان پیدایش کردند ره صد ساله را یکشبه طی کرده بود!
توی شب بلند پاییز ذره ذره شهید شد…
هم مداد علما را داشت و هم دماء شهدا….
🖋️طیبه فرید/آبان ۱۴۰۱
دلنوشته های طیبه فرید
https://eitaa.com/tayebefarid